اصرار بابایی
از روزی که وارد 15 هفتگی شدیم بابایی هر شب ازم میپرسه با کوچولومون حرف میزنی و من هر شب میگم نه و اونم کلی ازم دلخور میشه!
اما خودش هر شب دستشا میزاره رو شکمم تا حست کنه و باهات حرف بزنه
نمیدونم الان میشنوی یا نه اما تو یه مقاله نوشته بود از 18 هفتگی باید باهات حرف بزنم برات موسیقی بزارم و کلی کار دیگه قول میدم به موقش اینکارا را بکنم
راستی 3 شب پیش برقا رفته بود و خونه تاریک بود بابایی لامپ شارژی را جلو شکمم روشن کرد اینم یکی از کارای اون مقاله بود واسه تقویت بینایی امیدوارم اذیت نشده باشی
همون شب بعد از اومدن برقا دایی سینا و مامان جون و بابا جون(پدر و مادر عزیز خودم)اومده بودند خونمون دایی سینا همچنان اصرار داره شما پسر باشی میگفت اگه پسر نباشه داییش نمیشم و اسباب بازیهاما بهش نمیدم
خیلی ذوق کرده که یه دایی کوچولو میشه اما عزیزم حرفاشا به دل نگیریا میدونم خودت بلدی چطور تو دل همه جا باز کنی
دوست دارم مامانی بووووووووسسسس