محمد پارسا جانمحمد پارسا جان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

نینی عزیز من

27 هفتگی

سلام گل پسرم شرمندم که خیلی وقته چیزی برات ننوشتم آخه این روزا سعی میکنم کمتر پای نت باشم از طرفی دنبال خرید وسایل شما هستیم تا حالا مامان جون (مادرم) و بابا جون زحمت کشیدن و کمد و تختت را خریدند و کلی لباس خوشگل و سرویس حوله و سرویس لحاف و تشک و قنداق فرنگی البته هنوز خیلی چیزا مونده قراره سرویس تشک تختتا عمه زهرا برات بدوزه خیلی دوست دارم زودتر اتاقتا بچینم امیدوارم خشگل بشه و شما توش آرامش داشته باشی سرویس چوبتا سبز و کرم خریدیم ما که خیلی خوشمون اومده امیدوارم تو هم خوشت بیاد بعدا که اتاقا چیدیم عکساشا میذارم فقط قول بده صحیح و سالم و تپل و خوشگل و مامانی و به موقع به دنیا بیای عزیز دلم
1 آبان 1390

خدایا خودت دادی خودت هم حافظش باش

خدا جونم به خاطر تموم نعمتها و خوبی هات ممنونم گل پسرم مامان تقریبا 2 هفته است که تو استراحت مطلقه جمعه گذشته خیلی ترسیدم به خاطر اینکه صبح چندتا لخته خون دیدم و هر چی هم آب قند و چایی شیرین خوردم حرکتتا حس نکردم رفتم پرولوتون زدم اما بعد که رفتیم بیمارستان بستری شدم یه شب اونجا بودم و حالا 6 هفته استراحت مطلق دکتر میگفت احتمال زایمان زودرس و کنده شدن جفت هست البته سونو چیزی نشون نداد عزیز دل مامان قول بده این 18 هفته باقیمانده را هم طاقت بیاری خیلی دوست دارم با حرکتات آروم میشم و فکر زبونم لال نبودنت دیوونم میکنه  
4 مهر 1390

اولین سوغاتی ها از مشهد

تو این ماه هر دو مامان بزرگات رفتن مشهد مامان بابایی از اونجا برات یه 5 تیکه خوشگل آورده و مامان منم یه تاپ شورت و یه بلیز شلوار ناز اما چون اون موقع معلوم نبود جنسیت شما چیه یه رنگ و طرحی گرفتند که مشترک باشه دستشون درد نکنه البته از اونجایی که ما هنوز خرید کردنا شروع نکردیم اینا اولین لباسای شما هم میشه مبارکت باشه عزیزترینم
22 شهريور 1390

تعیین جنسیت

سلام عزیز دلم دیگه داریم به آخرای 5 ماهگی نزدیک میشیم انگار همین دیروز بود 7خرداد که با آزمایش خون فهمیدیم که یه مسافر کوچولو تو راه داریم 23 خرداد هم برای اولین بار با بابایی رفتیم سونو که صدای قلب کوچولوتا بشنویم و چقدر ذوق کردیم مخصوصا بابایی که داشت قند تو دلش آب میشد یه بار دیگه 16 تیر به خاطر یه مساله ای که برام پیش اومد رفتم سونو تا از سلامت شما مطمئن بشیم و هر دو بار بابایی از طریق مانیتور آقای دکتر کوچولوی ز دید اما من روم نشد که از دکتر بخوام به منم نشون بده تا اینکه دیروز یعنی 21 شهریور دوباره رفتیم سونو دکتر تا دید گفت جنسیتش که پسره پرسیدم 100 درصده آقای دکتر گفت بله بعدم از لحاظ سلامتی بررسی کرد و خدا را شکر همه چی خو...
22 شهريور 1390

20 هفتگی

دیروز رفتم دکتر با توجه به اینکه تو این 5 ماه فقط 3 کیلو اضافه کردم و از رو سایز شکممم(رحم) بهم گفت اگه بخوای اینطوری پیش بری فایده نداره و یه بچه ریزه میزه نصیبت میشه آخه مامانی من چکار کنم تا شما تپل مپل بشی ؟خیلی نگران این وضعم امروز میخوام زنگ بزنم وقت سونو بگیرم تا هم از سلامت شما مطمئن بشیم و هم اگه خدا بخواد جنسیت شما را بدونیم تا انشا الله کم کم دیگه شروع کنیم واسه خرید سیسمونی آخه باید از اول مهر مامانی بره مدرسه و اونموقع وقت زیادی واسه خرید نمیمونه خیلی دوست دارم همه چی برات بگیرم عزیز دلم اما افسوس خونه مون یه خوابست و وسایل خودمونم به زور توش جا دادیم اما قول میدم هر کاری از دستم بر میاد انجام بدم راستی الان بابایی رفته ...
13 شهريور 1390

16 هفتگی

سلام عزیز دل مامان و بابا خوبی گلم؟ فردا 16 هفته تموم میشه من فقط 300 گرم اضافه کردم دیشب خاله من که متخصص زنان هست میگفت تا حالا باید حدود 2 کیلو اضافه میکردم بعدشم کلی از سختی های بچه کم وزن برامون گفتند و اینکه از این به بعد حداقل باید ماهی 2 کیلو اضافه کنم خیلی نگرانتم عزیزم چکار کنم که هیچی دوست ندارم اما دیشب به بابا و شما قول دادم به زورم که شده بخورم آخه دلم نمیخواد خدایی نکرده برا شما مشکلی پیش بیاد چرا هیچی هوس نمیکنی؟ راستی یه خبر........... نی نی زن عمو که یه ماهی از شما بزرگتره طبق گفته سونو گرافی پسره البته شما یه دختر عمو داری و اینم که میشه یه پسر عمو امیدوارم دوستای خوبی برا هم باشید خیلی خیلی دوست دارم نازنینم ...
19 مرداد 1390

بابایی رفته سفر

سلام مامانی خوبی عزیزم؟ دیروز ظهر بابایی از سر کار که اومد با مامان بزرگ اینا رفت دهشون من حوصله رفتن نداشتم گفت فردا قبل از ظهر برمیگردم اما امروز که بهش زنگ زدم گفت غروب راه می افتیم دیشب دوباره حالم خوب نبود یه هفته است سردرد امونما بریده قراره فردا برم پیش متخصص مغز و اعصاب دعا کن چیزی نباشه دیشب به توصیه مادر جونت(مامانم)به سرم حنا گذاشتم ولی تا صبح خوابم نبرد سحری که رفتم حموم تا بشورم تو حموم حالم به هم خورد خیلی حالم بد شد نفسم بالا نمی اومد داشتم خفه میشدم به زور آب سردا باز کردم تا هوا عوض شه مادر جون اومد نگران شده بود اما گفتم چیزی نیست امروزم چندان تعریفی ندارم کسل بی حوصله با سردرد و حالت تهوع خدایا کی این حالتا تموم ...
14 مرداد 1390